داستان های کوتاه

ساخت وبلاگ

سلطان محمود،پیری ضعیف را دید که پشتواره خار میکشد
بر او رحمش آمد گفت:
ای پیر دو سه دینار زر میخواهی یا درازگوشی یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم،تا از این زحمت خلاصی یابی
پیر گفت:زر بده تا در میان بندم و بر درازگوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو در باقی عمر آنجا بیاسایم
سلطان را خوش آمد و فرمود چنان کردند .

برگرفته از:گزیده طنز عبید زاکانی ،کتاب همشهری-عبید زاکانی

 

کتابخانه عمومی رستمکلا ...
ما را در سایت کتابخانه عمومی رستمکلا دنبال می کنید

برچسب : داستان های کوتاه,داستان های کوتاه انگلیسی,داستان های کوتاه عاشقانه,داستان های کوتاه زیبا,داستان های کوتاه برای کودکان,داستان های کوتاه ترسناک,داستان های کوتاه آموزنده,داستان های کوتاه ایرانی,داستان های کوتاه و آموزنده,داستان های کوتاه و جالب, نویسنده : rostamliba بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 19:15